Quantcast
Channel: تجرد بعد از سی سالگی
Viewing all articles
Browse latest Browse all 214

اهالی محل

$
0
0

1- آقای همسایه را اولین بار خانم سابق برادرم کشف کرد که آشپزخانه اش رو به تراس او بود که آقای همسایه توش با دود و دمش خلوت می کرد. بعد تر ها که اشپزخانه  من هم به تراس او اشراف پیدا کرد شبح او را می دیدم که در سرما و گرما ایستاده است و شب ها نور سیگارش هم در تاریکی می درخشد. آقای همسایه موهایش را کاملا می تراشد و چند وقتی است که سایه زنی بچه به بغل هم در پشت پرده آشپزخانه شان دیده می شود.

شاید همان زنی باشد که بعضی شب ها باهم سیگارشان را می گیراندند و دود دمشان را راه می انداختند.

اقای همسایه محل کارش تهران نیست و هر از چندگاهی میاید.

2- مرد جوان بلند بالا و خوش بر و رویی بود که همیشه می گفتم اگر سپور محل نبود و لباس تمیز می پوشید می شد جای هر کدام از این مردان با ماشین های مدل بالا جایش زد. همیشه عصرها که از سرکار بر می گشتم می دیدمش و بیشتر کنار مغازه های سر خیابان با مغازه دار ها سرگرم گپ و گفت بود. دو سه باری سر نذری های گاه و بیگاه باهم هم کلام شدیم . کمی لنگ می زد.

چند وقتی پیدایش نبود و بعد کنار دستفروش و بساط باقالی و لبو فروش سر چهار راه دیدمش که چراغ سبز شد و مجال حال و احوال نماند.

باز هم مدتی گم و گور شد و عجیب دلم شورش را می زد. چند شب پیش که بی خوابی به سرم زده بود ساعتی مانده به اذان صبح دیدمش که از آن سوی خیابان لنگ لنگان به طرف پارک محلی می رود و کاملا خمیده و درمانده....

3- در دوران نوجوانی پنجره اتاقم رو به حیاط بود و پنجره دستشویی سبزی فروشی همسایه هم رو به همان حیاط. دوسه باری در تاریکی شب متوجه سنگینی نگاهی شدم که ترس را به وجودم مستولی کرد و بعد از کمی کند و کاو فهمیدم از همان دریچه کوچک آنور حیاط است و پسرک نوجوان سبزی فروش است که تو محیط خصوصی و امن سرک کشیده و من بی احتیاط را در حال لباس عوض کردن و یا درس خواندن و خلاصه هرچه در خلوت خصوصی دخترک نوجوان عزلت نشینی است می پاید.

تا سالها دیگر نه از آن مغازه خرید کردم و نه از آن سوی کوچه عبور کردم تا پسرک بزرگ شد و رفت.

الان بعد 20 سال آقای سبزی فروش بیمار و بازنشست شده و مغازه را سپرده به همان پسرک که الان مردیست جا افتاده.

نمی دانم او از آن دوران چه به یادش مانده ولی من هنوز خشم نوجوانی را با خودم حمل می کنم. حالا پسر او همسن و سال های همان موقع هایش است و عجیب همان شکل و شمایل را دارد. و از همه بدتر همان نگاه خیره را.

4- چند خانه آن طرف تر حیاط خلوت خانه ای است که پشت پنجره اش همیشه پر از گل بودو من توی خیالم یک روز می رفتم و زنگ در این خانه را می زدم و با زن صاحب خانه دوست می شدم . این روزها خانه بغلی اش را کوبیده اند و بالا رفته اند و دیگر دیدی به ان پنجره دوست داشتنی ندارم.

5- همان 50 سال پیش که پدرم به این محل کوچ کرد، تا سالها خانه ما دومین خانه ای بود که وسط بیابان ساخته شده بود. کم کَمَک که محله شکل گرفت و خانه ها ساخته شد هیچ وقت محله گرمی نشد ، کوچه نبود خیابان بود و اهالیش هم سرشان به کار خودشان. فوقش سلامی و کلامی و نه محلی که همه با هم رفت و آمد داشته باشند و همه همدیگر را بشناسند.

همان اوایل پدر و مادرم چند تایی توی خیابان را می شناختند ولی بعد از خراب شدن خانه ها و ظهور بزرگراه دیگر محله ای نماند.....


Viewing all articles
Browse latest Browse all 214

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>