حدود یک ساعت و نیم است که ماشینی با دزدگیرش امانم را بریده است.
و من هنوز شرکتم تا مالی شش ماه گذشته را ببندم.
کار مالی برای من زجر آور است و هر بار از زیرش در می روم و به همین خاطر هم الان این وقت شب گیر افتادم .
به ارواح پدر جد مخترع دزدگیر و صاحب ماشین درود می فرستم و اکسل نازنین را ستایش می کنم که اینقدر کار راه انداز است .
دلم خلوتی می خواهد برای نوشتن
خواندن
مغزم اما انگار خشک شده است.
تمام خلاقیتش خشکیده...
اثرات تابستان است؟
گرمای تموز ؟
نمی دانم ....
خبر از دلم ندارم این روزها
کجاست و چه می کند.
لابد خوش است به باران های پاییزی نورسیده...