سالها فکر می کردم رفتار درست این است که هنگام غم و سختی دیگران در کنارشان باشی و شادی های خودت را با دیگران تقسیم کنی و غم های خودت را تاجایی که نترکی و نشکنی پیش خودت نگه داری...
بعد متوجه شدم ناخودآگاه انتظار دارم وقتی کسی که هنگام سختی ها و غصه ها کنارش بودم شاد است، مرا هم در شادی و اتفاق های خوب زندگیش شریک کند و عملا این اتفاق نمیفتاد و بالطبع دلم بدجور می شکست و فکر می کردم که حتما اگر شریک شادی هایش نیستم ، اشتباه بزرگی بوده که هنگام غم و سختی هم کنارش بودم و بود و نبود آدمی مثل من چندان برایش اهمیت نداشته و من فقط انرژی خودم را صرف کردم برای کاری که نتیجه ای نداشت.
به همین خاطر دیگر هیچ وقت داوطلبانه کنار مشکلات کسی قرار نمی گرفتم و سعی نمی کردم باری از دوششان بردارم و اعتراف می کنم که با دیدن تنهاییشان هنگام مواجهه با مشکلات درد می کشیدم و چون خودم اکثر اوقات تنها بودم می فهمیدم که عدم حضور یک دوست باعث می شود زهر مصیبت چندبرابر شود ولی اینجوری خودم را دلداری می دادم که این نیاز من است و شخصیت من است که به یک همدم و سنگ صبور احتیاج دارد و نباید همه را با خودت قیاس کنی...
القصه، این ماجرا چنان پیش رفت که اگر کسی بهم نیاز داشت و نیازش را عنوان می کرد، با جان و دل هرچه از دستم بر میامد را انجام می دادم وگرنه که ساکت می نشستم و برایش دعا می کردم.
و به خودم قبولانده ام که انسان ها به هزاران دلیل مثل ترس از حسادت و یا حقارت شادی هایشان را توی هزارتو پنهان می کنند و نباید انتظار داشته باشم آنها را با من شریک شوند و همین که اتفاق های خوبشان را بشنوم برایم کفایت می کند.
ولی خودم همچنان دوست دارم شادی را بپراکنم و علی رغم اینکه از در و دیوار بهم می گویند خوشبختی هایت را پنهان کن تا دل کسی نخواهد و حسادت نورزد باز هم دوست دارم دیگران را در زمانهای شاد، در کنار خودم داشته باشم چون معتقدم حال و هوای خوب مسری است و یاعث می شود انرژی بگیریم.
و از طرف دیگر سعی می کنم که هنگام غم سنگ صبوری پیدا کنم و همه بار را یک تنه بر دوش نکشم و به جای حبس و انکار غم ها، بیرون بریزمشان و با مشورت و مشاوره راهکاری برایشان پیدا کنم.
و صد البته حواسم باشد که قدر شناس باشم و بدانم آن کسی که در ایام سختی کنارم بود وظیفه ای نداشته و از روی انسانیت و مهربانی سنگ صبورم شده است و باید شادی ها و روزهای شادم را هم شریک باشد.
به هر حال تمام سعیم را می کنم که ادم ها همانطور که هست بپذیرم و توقعی ازشان نداشته باشم.
اگرچه تا بحال چندان موفق نبوده ام و هنوز دلم می گیرد که چرا در خوشی ها یادم نمی کنند و چرا در غم هایم تنها هستم.