Quantcast
Channel: تجرد بعد از سی سالگی
Viewing all articles
Browse latest Browse all 214

خشم

$
0
0

با دوستی که خارج از کشور است در مورد زندگی صحبت می کردم.

و اینکه در آن دیار و بسیاری از نقاط دیگر دنیا، انسان ها زندگی می کنند تا تلاش کنند و بسازند و ما در این تکه دنیا تلاش می کنیم تا زندگی کنیم چه برسد به سازندگی و رشد.

آنها درگیر و نگران تامین نیازهای اولیه نیستند و ذهنشان از طبقه اول هرم مازلو فراتر رفته است و ما همچنان درگیر غم نانیم و وحشت آب .

امروز که داشتم سعی می کردم ذهنم را آرام کنم و دیگر با معماری که سر خیابانمان ساختمانی ساخته است دیدنی و اما مخل آسایش اهالی محل ، دعوا نکنم به این نتیجه رسیدم که این خشم تنها از دست معماری بساز بنداز نیست.

خشم از زمین و زمان است.

فشارهایی که خودآگاه و ناخودآگاه سرکوب می شود و از کنارشان می گذریم ، وقتی که بهانه دستمان برسد سرباز می کند و تنوره می کشد و دنیایمان را سیاه می کند.

من دستم به آن بالاتری ها نمی رسد، که بنزین و آب و هوای الوده به خوردمان می دهند و تا سانتی متر نرسیده به خدا تراکم می فروشند پس خفه خون می گیرم.

زورم به رشوه گیر ها و رانت خوارها نمی رسد، مسئولین بالارتبه بی تعهد و بی وجدان را که دغدغه مردم را ندارند نمی شناسم و فقط تبعات اعمالشان زندگیم را تباه می کند و من چشم هایم را می بندم مثل کودکی که فکر می کند با بستن چشم هایش دیگر کسی او را نمی بیند و ازار نمی رساند ولی تمام این ظلم ها یک جای روحم را خراش می دهد و زخم بازی برجا می گذارد که زهراب تلخی وارد روانم می کند و خشمی نهفته را سبب می شود.

و بعد به جایی می رسم که ضعیف تر از خودم را گیر میاورم و عقده تمام این رنج ها را سر او خالی می کنم.

این ضعیف تر می تواند راننده حواس پرت ماشین جلویی باشد و یا همسر و فرزندم و عابری که بهم تنه زده است.

آن وقت است که مثل تندرغران می خروشم و می جوشم و زمین و زمان را بهم می دوزم تا حقم را از گلویش بیرون بکشم ...

به همین خاطر است که دیگر نمی توانیم بهم لبخند بزنیم و سادهاز کنار هم عبور کنیم.

مانند بالن هایی هستیم که پر از سم و افعیند و به کوچکترین تلنگری می ترکند و اطرافشان را به گنداب تبدیل می کنند.

پشت فرمان فریاد می زنیم و دستمان را از روی بوق بر نمی داریم.

توی صف تاکسی و اتوبوس و مترو منتظریم تا کسی گوشه قبایش به قبایمان بگیرد تا دنیا را به عزایش بنشانیم.

خشم موهبتی الهی است و برای حفظ جان ضروری است. اما وقتی سرکوب می شود دیگر قابل کنترل نیست و نه تنها جان را به خطر می اندازد که دیگران را هم آسیب می زند.

مدیریت خشم دانش مفیدی است که باید همه ما فرابگیریمش.

 از ان درسهایی که جایش در مدارس خالی است.

بعضی وقت ها که مصائب بیرونی و مشکلات هورمونی درونی دست به دست هم م یدهند و از من اتشپاره ای می سازند خانمان برانداز، به این فکر می کنم که کاش جایی برای تخلیه خشمم بود.

جایی که بتوانم به راحتی بشکنم و پرت کنم .

راستش وردنه و بالش راهکار خوبی است ولی واقعا بعضی وقت ها باید بشکنی تا کمر خشمت بشکند.

خشم را تخلیه نکنی در بهترین حالتش با گفتگوهای ذهنی امانت را می برد.

یکی تو می گویی و یکی دیگر هم تو با کسی که شاید اصلا روحش هم خبر نداشته باشد از مساله ای که اینقدر تو را آزار می دهد و ذهنم همینجوری انرژی می گیرد تا د راین گفتگو پیروز گردد ولی چه شود که مساله حل نمی شود.

فقط تویی که با استدلال های خود در مخوف ترین و مخفی ترین جای دنیا موجود موهومی را ضربه فنی کرده ای.

و در دنیای واقعی مشکل سرجای خودش است و تو کماکان ازار می بینی.

امروز پشت چراغ قرمز وقتی که داشتم از معمار خانه سرکوچه حرص می خوردم متوجه شدم که چقدر خشمگینم از زمین و زمان.

زود نجنبم و راهکاری پیدا نکنم انفجاری قریب الوقوع در پیش است.

سعی کردم مصادیق خشمم را فهرست کنم.

از پدرم که مُرد تا معمار سرکوچه با آن رمپ 60 درجه اش...

از بی کفایتی مسئولین و ضد و بندهای پشت پرده تا گردوفروشی که سر کوچه موادمی فروشد و هیزی می کند.

از دوستانی که بی خبرم ازشان تا همکارانی که هر روز روی اعصاب هم راه می رویم.

از زمین و زمان خشمگینم.

و ازهمه بیشتر از خودم.....

و کم نیستند آدم هایی که مثل من هستند و مثل دینامیت مشتعل در خیابان های شهر اماده انفجاریم.

چه باید کرد؟

نسخه هر کس مال خودش است ولی قدم اول آگاهی است.

 

 


Viewing all articles
Browse latest Browse all 214

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>