برای فرار از تمام هیجانات تلخ دیروز و ترس های فروخورده، ذهنم داستان ها بهم می بافد از آدم هایی که تمام اون لحظات در بطن ماجرا بوده اند.
تلخ ترینشان شاید مال آن باغبان فضای سبز حرم و آن معلم نهضت سوادآموزی بود که در ذهنم بدجوری ندااقاسلطان را در ذهنم تداعی می کند.
هردو برای احقاق حقوق خود در جایی بودند که به مرگشان ختم شد.
همش با خودم فکر میکنم که حتما روزها نشسته و به حرف هایی که دیروز باید می گفت فکر کرده و چقدر دردمند بوده که دردش را به خانه ملت برده و افسوس که همه آن حرف ها و دادخواهی ها با یک گلوله برباد رفت.
بعد از هر بحران که خرق عادت می کند و زندگی را از روال عادی خود می کند و با خود می برد، ادم ها پوست می اندازند و عوض می شوند.
مردم این مُلک کم نکشیدند از این دست بحران های جمعی غیر طبیعی.
شاید بعد از جنگ که یک زمانی به کابوس همیشگیمان تبدیل شد ، حادثه هواپیمای ایرباس 655 اولین اتفاقی بود که تکانم داد و بعدتر حادثه بمب گذاری حرم امام رضا و بعدتر کوی دانشگاه و اتفاق های سال هشتاد و هشت و این اواخر هم پلاسکو و معدن و قطارها و سربازان و الی ماشاالله!
حوادثی که در بیشتر موارد گریبان مردمی را گرفت که کاملا غرق در روزمرگی ها و زندگی شخصیشان بودند و فقط در زمان نامناسب در جای نامناسب تر بودند.
و تمام این جریان به ما نشان می دهد که هر چقدر هم دنبال محیط امن باشی باز هم اتفاق های ریز و درشتی هست که جریان زندگیت را مختل می کند و در مواردی هم کلا از بین می بردش.
ماجراهای دیروز حواشی زیادی داشت، از تجمع مردم کنجکاو و صداسیمای خموش وبچه بازی های احمقانه ای که دنبال مقصر می گردند و تفرقه افکنی هاگرفته تا به جا ماندن و فراموش شدن نماینده کم توانی که روی ویلچیر مینشیند ، که تمامشان ترسناک و تامل برانگیز است.
نفرتی که در دل آدم ها تلنبار شده و با نیشتری چرکین مثل اتفاق دیروز بیرون می ریزد و باعث می شود اظهار نظرهای غریبی بکنند نشان دهنده غدد چرکین این جامعه است که باید درمان شود.
اینکه غش غش بخندیم که حقتان بود و این نتیجه انتخابتان است و یا عصبانی باشیم که چرا عملیات انتحاری شکست خورده و آن قبه وبارگاه با خاک یکسان نشده و بگوییم مگر داعش نجاتمان دهد نشانگر تفرقه ای دردناک در لایه های زیرین جامعه است که خیلی از اتفاق های دیروز ترسناک تر است.
می گویند سرطان خیلی بدتر از بیماری های دیگر است چون خود بدن برعلیه خودش می اشوبد و کلیت وجودی را به اضمحلال می کشد.
تجربه دیروز نشان داد که سلول های سرطانی این مرز و بوم کم نیستند و این ترسناک است.